بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
دست توروسرم بکش پاشو بهم یکم بخند ، یه دنیا غم رودوشمه زخمای شونمو ببند ، میدونم دلت برای من دلواپسه ، با سختیام کنار میام همین برام بسه پاشو ببین کی اومده ، ببین چقدر بزرگ شدم ، همون که خواسته بودی محکم و استوار شدم ، نه نمیخوام گله کنم که سرنوشت من بده ، دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت ، تو نیسی و حالا دیگه عکساتو خیلی دوس دارم ، دلم برات تنگ شده و سر روی عکسات میذارم ، حس میکنم کنارمی چقدر تو رو دوست دارم
وقتی که قلبهایمان کوچکتر از غصه هایمان می شود ، وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم ، و بغضهایمان پشت سر هم میشکند ، احساس می کنیم مشکلات بیشتر از سهم مان است و رنجها بیشتر از صبرمان ، کنارمان باش خداوند متعال
تقدیر و قضای الهی برآن بود که پدری دلسوز و مهربان ، برادری عزیز ، همسری فداکار و سربازی جان بر کف از سربازان امام زمان (عج) ، فرماندهی لایق ، پرتلاش ، ایثارگر ، دلسوز ، ولایت مدار و امیری شایسته و متواضع از ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از سالیان متمادی خدمت در زیر پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران و تلاش و مجاهدت های بی وقفه در راه آرمان های بلند انقلاب ، بار سفر بربندد و به سوی جایگاه ابدی خود عروج نماید و مارادر سوگ و ماتمی عظیم بنشاند.اکنون ، شیرین ترین خاطرات زندگیم به تلخی فراق از آن یار دیرین ، تداعی ذهن می گردد ، فقدانش در باورمان نمی گنجد ، چشمانمان می سوید و می پوید اورا ، صدای دلنشینش انگار هنوز گوشمان را می نوازد ، تبسم چهره اش از دایره وجودمان خارج نمی شود ، فقدانش ضایعه ای وصف نا پذیر و زبان و قلم از وصف صفاتش قاصر است ، ای ، آنکه از دوران طفولیت از نعمت وجود مادر بی بهره شدی تا از همان ابتدا با مشکلات دست و پنجه نرم کنی و راه مبارزه با مشکلات را خوب بیاموزی ، دانش آموز بسیجی دبیرستان شهید مطهری ، همان که کوله پشتی کلاس درسش سنگر ، و قلمش اسلحه بود و در جبهه ها رزمید و درس خواند و وارد دانشگاه شد ، دانشجوی چالاک دانشگاه امام علی (ع) را می گویم ، آنکه معنای دقیق یا ابهالذین آمنو اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم را درک کرد و باتمام وجود در راه اجرای فرمان اولی الامر خود پا نهاد ، افتخار رسته توپخانه صحرایی را میگویم ، افسری زبده و چالاک ، عالمی آگاه و بصیر ، مومنی آراسته و بی ریا ، فرمانده ای لایق و درد آشنا ، متین ، باوقار و ریز بین در رزم ، مجاهدی ستوده و خستگی ناپذیر ، عالم به عمل بی وعظ و موعظه ، هدیه نیروی زمینی قهرمان ، دلسوخته ای که در رزمایش محمدرسول الله (ص) از عمق وجود سوخت تا مبادا خیل یاران بسوزند ، آنکه فرمانده نیرو به غیرتش نازید را میگویم ، دیگر آن آرامش ستودنیت را نظاره گر نخواهم بود، چگونه نکته سنجی های عالمانه و عادلانه ات و مسجد نشینی های برادرانه ات را فراموش کنم
اکنون به حکم ادب و حق شناسی از بذل محبت و ابراز همدردی و همدلی کلیه اقشار مختلف از جمله فرماندهی محترم نیروی زمینی قهرمان و جانشین محترمشون که در مراسم تشییع در اصفهان شرکت نمودند ، فرماندهی محترم قرارگاه جنوب شرق و جانشین گرانقدرشون امیر امیری ، فرماندهان محترم یگان های نظامی و انتظامی در استان های اصفهان و فارس بویژه ارشد نظامی هردواستان و مسئولین نهاد ها و ارگان های مختلف ، خانواده های معزز و معظم شهدا ، جانبازان ، ایثارگران و آحاد کارکنان محترم ارتش و سپاه پاسداران و فرماندهان یگان های نظامی و عقیدتی سیاسی و حفاظت و بازرسی ، خویشاوندان ، دوستان ، همکاران ، همرزمان ،آشنایان و همسایگان که در مراسم تشییع تدفین و ترحیم آن شهید گرانقدر شرکت نموده و غم جانگاه نشسته بر دل هایمان را تسلی داده اند ، صمیمانه سپاسگذاری نموده و خاضعانه ترین سپاس ها و نیکوترین دعاها را تقدیم وجودتان نموده و از خداوند تبارک و تعالی توفیقات روز افزون همگان رادر سایه کرامات و الطاف حضرت بقیه الا اعظم (عج) خواستاریم
محمدرضا دشت پا فرزند امیر شهید سرتیپ دوم ستاد حاج هدایت دشت پا
سلام.
شهادت،....
زیباترین زیبایی ها، شیرین ترین شیرینی ها، وصال یار، خلعتی از جانب رب العالمین، ...
چی بگم؟ قابل توصیف نیست...
اصلاً برام قابل تصور نیست که پایان زندگی، جز با شهادت باشه...
نه. این مسیر را جز با جامه سرخ، با هیچ جامه دیگری نباید به پایان رساند.
اصلاً نمیتونم فکرش رو بکنم....
درسته که من آدم خوبی نیستم اما به هر حال من هم آرزو دارم... دلم میخواد...
فعلاً که با خیالش (شاید بهتره بگم با توهمش) دلخوشیم.
اما:
زهی خیال باطل!
شهادت و ما؟!
به هر کسی که نمیدن...
مگه شهدا مثل ما بودن؟
بین آن چیزی که ما هستیم و آن چیزی که شهدا بودند، فرسنگها فاصله است...
باید فکر کنیم ببینیم چه چیزهایی باید در خودمان ایجاد کنیم تا "شهادت" رو بهمون بدن؟
روح الله موسوی خمینی 5/6/1363
وقتی که قلبهایمان کوچک تر از غصه هایمان می شود وقتی نمی توانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم وبغض هایمان پشت سر هم می شکند ، احساس میکنیم بدبختی ها بیشتر از سهم مان است و رنج ها بیشتر از صبرمان ، کنارمان باش خدا
داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم لطفی اگر نبود که مسلمان نمی شدیم
یا ایها الرسول بدون دعای تو از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم
بغض سنگین و کشنده ای گلویم را می فشارد، سینه ام را به درد می آورد، آه سردی در رثای فرمانده ام، که تا کنون تجربه نکرده ام.
آه فرمانده مظلومم : چگونه باور کنم دیگر آن لبخند شیرینت را نخواهم دید.
دیگر آن آرامش ستودنی فرمانده را نظاره گر نخواهم بود. چگونه نکته سنجی های عالمانه و عادلانه ات را فراموش کنم؟ مگر می شود هدایتهای مخلصانه تو را فراموش کرد.
فرمانده عزیزم، تو دلسوز بودی و دلسوزی را بدرستی معنا کرده بودی. فرمانده ای بودی که آگاهانه فرمان میدادی حلم تو را به امانت می خواهم برادر سفر کرده، صبوری و متانت شیرین و گوارا بود.
پابرجا بودی و استوار، صادق بودی و بی ریا، محکم بودی اما نرم و مهربان، قانونمند بودی اما دلسوز، پر کاری و وظیفه شناسی تو بدون شک کم نظیر و مثال زدنی خواهد بود. آنچنان که بر سر کار سر بر آستان دوست گذاشتی چه زیبا وداعی بود استقبال از تو فرمانده، چه نیکو عروجی بود رفتنت به ملکوت حضرت دوست، تو با گل و حماسه و نغمه شهیدان بسوی یار رفتی
عروجت مظلومانه اما مجاهدانه بود برادرم از میدان رزم آمده بودی دلاور مجاهد، لقب مرد زیبنده مردانی چون تو بود که در رزمایش محمدرسول الله(ص) تو را چنان نامیدند.
تو امیر ولایتمداری که نام پر آوازه ات برای همیشه بر تارک توپخانه ارتش خواهد درخشید و یاد و خاطره در خاطره ها ماندگار خواهد ماند و راهت پر رهرواست
حبیب اله کریم زاده